1-      اقدام به ایجاد تفرقه و اختلاف که نکته ای ضروری بود      2- یافتن نقاط ضعف مسلمانان و راههای نفوذ در آنها

 

از نظر روسای همفر مهمترین نقطه ضعف مسلمانان اختلااف بر سر جانشینی پیامبر وایجاد دو مذهب شیعه وسنی بود آنها در توضیح ماموریت همفر به او گفته بودند "اگر بتوانی در قسمتهایی از ممالک اسلامی جنگ شیعه وسنی راه بیندازی بزرگترین خدمت را به بریتانیا کرده ای "

همفر در بصره در یک کارگاه نجاری که متعلق به یک شیعه ایرانی بود ساکن شد وضمن آموزش زبان فارسی به ماموریت خود که بررسی وایجاد زمینه های اختلاف و تفرقه بین مسلمانان بود می پرداخت . در همین کارگاه با مردی آشنا شد که بعدها در پیشبرد اهداف استعماری بریتانیا نقش بسزایی داشت همفر در خاطراتش در باره او مینویسد:"در نجاری با جوانی آشنا شدم که به سه زبان ترکی فارسی و عربی مسلط بود . او در لباس طلاب علوم دینی ونامش محمد بن عبدالوهاب بود . جوانی جاه طلب بلند پرواز و بی نهایت عصبی مزاج محمد جوانی به تمام معنا آزاد اندیش بود و هیچ تعصبی در شیعه گری یا سنی گری نداشت . او به مذاهب اربعه (حنفی، حنبلی، شافعی و مالکی) نیز چندان پایبند نبود. او شخصا مطالعاتی درقرآن و حدیث داشت  و گاهی برداشت هایش خلاف علمای مشهور بود. شیخ میگفت پیامبر(ص)تنها کتاب وسنت را به عنوان اصول لایتغیر برای ما باقی گذاشته و هرگز نگفته که قول صحابه یا ائمه دین وحی منزل است. پس ما باید تنها از کتاب وسنت پیروی کنیم هر چند علما و پیشوایان مذهب رای دیگری داشته باشند .

یک روز بین او و یکی از علمای ایرانی شیعه به نام شیخ جواد قمی درباره شایستگی علی (ع)برای جانشینی پیامبر مباحثه ای در گرفت و من میدیدم که محمد عبدالوهاب در برابر شیخ قمی مانند گنجشکی در پنجه صیاد دست و پا میزد و یارای پرواز نداشت(1پ)

 پس از مدتی آشنایی و مراوده با شیخ محمدعبدالوهاب به این نتیجه رسیدم که فرد شایسته برای مقاصد بریتانیا در منطقه شخص اوست روح بلند پرواز، غرور، جاه طلبی و دشمنی با علما و مراجع اسلام و خود کامگی تا آن حد که حتی خلفای راشدین را هم مورد انتقاد قرار می داد و برداشتهای او از قرآن وحدیث که تفاوت آشکار با واقعیت داشت بزرگترین نقطه ضعف او بود که می توانست مورد استفاده قرار گیرد. محمد عبدالوهاب ابو حنیفه را تحقیر میکرد و او را بی اعتبار می پنداشت ومی گفت من از او بیشتر میدانم و مدعی بود نصف کتاب صحیح بخاری بیهوده و چرند است( پ2)

به هر حال من با او گرم گرفتم و پیوسته در گوش او میخواندم که خداوند تو را از موهبت نبوغ وقریحه ای بهره مند کرده که به مراتب از علی و عمر بیشتر است و اگر تو در زمان پیامبر بودی به یقین جانشین او می شدی .  من دائما با لحن آرزومندانهای او را مخاطب قرار میدادم که "امیدوارم تحولی که به زودی باید در دین اسلام پدید آید بدست تو صورت گیرد زیرا تو تنها نجات دهنده اسلام از این انحطاط خواهی بود "با محمد قرا رگذاشتیم که در تفسیر قرآن بر پایه اندیشه های جدید ونه بر مبنای آراء صحابه وپیشوایان دین و علما ومفسران گفتگویی داشته باشیم. نقشه من این بود که هر طور شده او را در دام وزارت مستعمرات انگلیس بیندازم تدریجا توانستم محمد را که ذاتا بلند پرواز و خود پرست بود تحت تاثیر سخنان خود در آورم تا جایی که او به پندار خود برای جلب اعتماد بیشتر من خود را از آنچه واقعا بود بی بند وبار تر معرفی می کرد. در آغاز بحثهای دینی من توانستم درباره جهاد با کفار وصیغه زنان نظرات خود را به محمد القا کنم چنان که با وجود حرام بودن متعه بین اهل تسنن او حاضر به داشتن صیغه شد. اما از سنی مذهبان بصره بیم داشت. من به او اطمینان دادم برنامه کاملا محرمانه باشد وبه زن نیز نام او را نگویم. پس فورا به خانه روسپی نصرانی رفتم که از سوی وزارت مستعمرات در بصره خودفروشی میکرد و جوانان مسلمان را به فساد میکشاند رفتم وموضوع را با او در میان گذاشتم ما نام صفیه را برای او برگزیدیم و  در روز موعود با محمد به خانه اش رفتیم. محمد پس از جاری کردن صیغه به مدت یک هفته اورا به همسری برگزید. صفیه شیرینی زیر پا نهادن احکام دین و استقلال رای و آزادی را به محمد میچشاند و این گونه او از داخل ومن از خارج در کار آماده ساختن او برای آینده بودم. 

موضوع بحث بعدی من ومحمد درباره شراب بود او عقیده داشت مستی شراب حرام است نه خود شراب. پس اگر شراب را با آب بیامیزند تا خاصیت مست کنندگی اش از بین برود حرام نیست. من جریان این گفتگو را به صفیه گفتم و به او تاکید کردم تا میتواند به شیخ شراب دهد. صفیه روز بعد به من گفت با هم شراب زیادی خورده اند تا آنجا که محمد از پای در آمده و عربده جویی آغاز کرده است.

خلاصه آنکه من و صفیه تسلط کاملی بر شیخ یافته بودیم و من به یاد این سخن وزیر مستعمرات افتادم که می گفت : "ما اسپانیا را از مسلمانان با شراب و فساد پس گرفتیم اینک باید سایر سرزمین هایمان را نیز با این دو وسیله نیرومند باز پس گیریم ."

در ادامه بحث های دینی بحث روزه و نماز را پیش کشیدم اگر چه شیخ در مورد عدم وجوب روزه برآشفت و سخنانم را انکار کرد اما در باره عدم وجوب نماز گفت شنیده ام برخی از علمای دین وقت نماز نام خدا را تکرار میکنند و دیگر نماز نمیخوانند. از این اعتراف شادمان شدم ولی احتیاطا تا مدتی خواندن نماز را به او تلقین میکردم او گاه نماز میخواند وگاه نمیخواند و مخصوصا نماز صبح را غالبا بجا نمی آورد چرا که شب ها تا دیر وقت بیدار میماندیم  و بحث می کردیم به این سبب صبحگاه توانایی برخاستن و وضو گرفتن نداشت به این ترتیب موفق شدم اندک اندک جامه ایمان را از تن شیخ بدر آورم.

از این تاریخ به بعد هدف من القاء فکر رهبری و پیشوایی در شخصیت محمد بن عبدالوهاب بود. بر آن شدم تا در روح او رسوخ کنم و راه سومی را بجز شیعه و سنی برای اداره امور مسلمین به او پیشنهاد کنم برای حصول به این مقصود لازم بود قبلا ذهن او را از تمام آنچه بدان مهر می ورزید و تعصب کورکورانه داشت پاک کنم. صفیه نیز مرا در این مهم یاری میکرد زیرا محمد دیوانه عشق او بود وهر هفته مدت صیغه را تمدید میکرد. من و محمد راهی را که در پیش داشتیم با سرعت می پیمودیم. ما بر اساس سنت پیامبر با هم پیمان دوستی و برادری بستیم. من او را در سفر و حضر رها نمی کردم و در صدد آن بودم که روح آزادگی را در اندیشه اش و تردید در عقاید دینی اش را تقویت کنم. همواره به او امیدواری می دادم که آینده درخشانی در انتظار اوست و قریحه تابناک و استعداد بی چون و چرای او را  در مسائل دینی می ستودم. یک بار نیز خوابی را که به دروغ گفتم دیده ام برایش تعریف کردم :"شب در خواب دیدم پیامبر با همان هیاتی که اورا توصیف می کنند بر کرسی نشسته بود و اطرافش را علما گرفته بودند ناگهان تو وارد مجلس شدی پیامبر به احترام تو ازجای برخاست وگفت ای هم نام من تو وارث علم و جانشین من در اداره دین و دنیای مسلمینی . تو گفتی یا رسول الله می ترسم علم خود را آشکار کنم.  پیغمبر فرمود بیم به دل راه مده که تو برتر از آنی که میپنداری"

وقتی محمد افسانه خواب دروغینم را شنید، نزدیک بود از خوشحالی به پرواز در آید و من احساس کردم از همان لحظه تصمیم جدی به اظهار دعوت خود واعلام مذهب تازه اش اتخاذ کرده است.

چند ماه بعد محمد اصرار داشت به ترکیه سفر کند و خبر هایی از آنجا به دست آورد. به شدت او را از این سفر بازداشتم، چون نمی خواستم با بعضی از علمای اهل سنت دیدار و گفتگو داشته باشد، چه ممکن بود آنان او را دوباره به سنی گری بازگردانند و طرح هایم نقش بر آب شود.

و وقتی دیدم در خروج از بصره پافشاری می کند او را به مسافرت ایران و دیداری از اصفهان و شیراز بر انگیختم. چرا که اهالی آنجا شیعه بودند و بعید به نظر می رسید شیخ تحت تاثیر آنها قرار گیرد. چون شیخ را خوب می شناختم و به او گفتم در ایران خود راشیعه معرفی کن تا در امان بمانی و به مصاحبت علما آنجا نائل شوی و توفیق مطالعه در آداب و رسوم ایرانی ها را حاصل کنی زیرا وقوف به آن در آینده به سود توست وترا در رسیدن به هدف هایت موفق خواهد ساخت. بعد از آن تا مدت ها خبری از او نداشتم.  بعدها پس از دیدار مجدد با شیخ فهمیدم در اصفهان با مردی به نام عبدالکریم آشنا شده که خود را برادر من معرفی کرده است. این شخص در واقع یکی از مسیحیان جلفای اصفهان و سالها از عمال وزارت مستعمرات انگلیس درایران بود که در مدت حضور محمد در ایران و در ادامه تلاش های من، او را مطابق سلیقه و باب طبع بریتانیا پرورش داده و او را برای پذیرش مسئولیت های آینده اش آماده ساخته بود.

سرانجام دستور وزیر برای ادامه ماموریتم در عراق صادر گردید. ماموریت اخیرم منحصرا آماده ساختن محمد بن عبدالوهاب برای اظهار دعوت به مذهب نوظهور بود. وزیر موکدا دستور داد با درایت و هوشیاری با او روبرو شوم ودر ادامه توصیه کرد :"باید با محمد روشن و صریح گفتگو کنی، زیرا شیخ قبلا پیشنهادات ما را پذیرفته البته مشروط بر اینکه او را از مخاطرات احتمالی ازجانب علما یا متعصبان و یا عمال حکومت عثمانی حفظ و حمایت کنیم "

 

 

ادامه دارد.......

 

منبع:

 خاطرات همفر، ترجمه دکتر محسن مویدی ، چاپ سوم 1377، انتشارات امیر کبیر تهران

 

       پاورقی:

1.                  برای شرح این مباحثه ر.ک.به خاطرات همفر صفحه39

2.                  کتاب صحیح بخاری از منابع معتبر اهل سنت است