وقتی که خبر زلزله را شنیدم نمیدانم مشغول انجام چه کاری بودم! افطار میکردم یا اینکه ساعتها بعد از زلزله متوجه این فاجعه شدم و جز بهت و حیرت کاری نتوانستم انجام بدهم، یادم میآید آن لحظه، آرزو کردم که این حادثه تنها در خیالات من باشد و واقعی نباشد.
ای کاش تخیلی ابلهانه بود که فقط در ذهن من جریان داشت. اما نه، ساعتها و روزها گذشت، خبرهای زلزله تمامی ندارد، وقتی در اینترنت جستجو کردم و عکسهای وخیم آنها را دیدم تنها اشک ریختم. هق هق گریههایم تمامی نداشت، اما این گریههایم دردی از دردهای آنها دوا نمیکرد. من میدانم و تو نیز میدانی...