دست

اما نوع ديگر آزادي، آزادي معنوي است. تفاوتي که ميان مکتب انبياء و مکتبهاي بشري هست در اينست که پيغمبران آمده اند تا علاوه بر آزادي اجتماعي به بشر آزادي معنوي بدهند، و آزاي معنوي است که بيشتر از هر چيز ديگر ارزش دارد. تنها آزادي اجتماعي مقدس نيست بلکه آزادي معنوي هم مقدس است و آزادي اجتماعي بدون آزادي معنوي ميسر و عملي نيست و اينست درد امروز جامعه بشري که بشر امروز مي خواهد آزادي اجتماعي را تأمين کند ولي به دنبال آزادي معنوي نمي رود، يعني نمي تواند، قدرتش را ندارد، چون آزادي معنوي را جز از طريق نبوت، انبياء، دين، ايمان و کتابهاي آسماني نمي توان تأمين کرد.

اساس آزادي معنوي يعني چه و آيا ضرورتي دارد که بشر آزادي معنوي داشته باشد يا نداشته باشد؟ و مخصوصا من اين مسئله را از اين جهت بيشتر مورد توجه قرار مي دهم که امروز توجه به آزادي معنوي بسيار کم شده است و همين، خود يکي از علل نابسامانيهاي امروز است. بسياري خيال مي کنند که اين مسائل ديگر منسوخ شده است. در صورتي که برعکس در عصر امروز نياز بشر به آزادي معنوي از اعصار گذشته اگر بيشتر نباشد، کمتر نيست.

آزادي معنوي يعني چه؟ آزادي هميشه دو طرف مي خواهد به طوري که چيزي از قيد چيز ديگر آزاد باشد. در آزادي معنوي، انسان از چه مي خواهد آزاد باشد؟ جواب اينست که آزادي معنوي برخلاف آزادي اجتماعي، آزادي انسان ، خودش از خودش است. آزادي اجتماعي آزادي انسان است از قيد و اسارت افراد ديگر. ولي آزادي معنوي نوع خاصي از آزادي است و در واقع آزادي انسان است از قيد و اسارت خودش. قهرا اين سؤال پيش مي آيد که مگر انسان مي تواند در قيد و اسارت خودش باشد؟ مگر يک چيز مي تواند خودش هم برده باشد و هم برده گير، هم اسير باشد و هم اسير کننده، مگر چنين چيزي ممکن است؟ جواب اينست: بله ممکن است. در مورد ديگر اگر ممکن نباشد، في المثل اگر در حيوانات بردگي معنوي و متقابلاً آزادي معنوي معني ندارد و امکان ندارد، در انسان اين موجود عجيب، اينکه انسان خود برده و اسير خود باشد و يا خود، آزاد از خود باشد، معني دارد.

بله انسان خودش اسير خودش مي شود، خودش برده و بنده خودش مي شود. انسان دو مقام دارد، دو درجه دارد: درجه داني: درجه حيواني، و درجه عالي: درجه انساني. پيغمبران آمده اند که آزادي معنوي بشر را حفظ کنند. يعني چه؟ يعني نگذارند شرافت انسان، انسانيت انسان، عقل و وجدان انسان، اسير شهوت انسان بشود، اسير خشم انسان بشود، اسير منفعت طلبي انسان بشود. اين معني آزادي معنوي است. هر وقت شما ديديد بر خشم خودتان مسلط هستيد، نه خشم شما بر شما مسلط است، شما آزاديد. هر وقت ديديد شما بر شهوت خودتان مسلط هستيد، نه شهوت شما بر شما، هر وقت شما ديديد يک درآمد غيرمشروع در مقابل شما قرار گرفت و اين نفس شما اشتياق دارد مي گويد اين درآمد را بگير، اما ايمان و وجدان و عقل شما حکم مي کند که اين نامشروع است، نگير و بر اين ميل نفساني خودتان غالب شديد، بدانيد شما از نظر معنوي واقعاً انسان آزادي هستيد. اگر شما ديديد يک زن نامحرم دارد ميرود و حس شهوت شما، شما را تحريم مي کند به چشم چراني و تعقيب کردن، ولي يک وجداني بر وجود شما حاکم است که شما را منع مي کند و تا فرمان مي دهد، فرمانش را اطاعت مي کنيد، بدانيد شما آزادمرد هستيد. اما اگر ديديد تا چشم يک چيزي را مي خواهد مي دويد دنبالش، گوش يک چيزي را مي خواهد مي دويد دنبالش، دامن يک چيزي را مي خواهد، مي دويد دنبالش، شکم يک چيزي را مي خواهد مي دويد دنبالش، شما اسيريد، برده و بنده هستيد.